«خميني اي امام» و تشكيل گروه كُر در فرودگاه مهرآباد


 





 
برخي از رجال و جماعتي كه صبح روز 12 بهمن 57 در فرودگاه مهرآباد تهران گرد آمده بودند و هرلحظه در انتظار نشستن پرواز انقلاب بودند، يادشان مي‌آيد كه در گوشه‌اي از محوطة انتظار، عده‌اي جوان يكصدا و يكدل سرودي را زيرلب زمزمه مي‌كردند و گويا در حال تمرين بودند.بي‌آنكه سازي و اركستري آنها را همراهي كند.
آنها در حال خواندن سرود خاطره‌انگيز «خميني اي امام» بودند. سرودي كه از چند روز قبل از آمدن حضرت امام به ميهن، توسط نخستين گروه كُرخوان انقلاب تمرين شده بود. سرودي كه توسط «حسين ممتحني» يا حميد سبزواري ساخته شده بود و همين سرود بود كه نام او را به عنوان نخستين نغمه‌پرداز و سرودساز انقلاب اسلامي ظرف مدت كوتاهي بر سرِ زبانها انداخت و ناگهان ظرف مدت كوتاهي از شاعران و ترانه‌سراياني كه سالهاي سال در عرصه شعر و سرود فعال بودند، معروف‌تر و شناخته‌تر شد.

او حميد سبزواري است. شاعري كه در سالهاي قبل از انقلاب جز چاپ چند غزل و رباعي و يكي دو تا قصيده در برخي نشريات مشهد و سبزوار و تهران با عنوان «حسين ممتحني» چيزي از او منتشر نشده بود؛ امّا اين‌طورها هم نبود. او در يكي دو دهة قبل از انقلاب در حركت‌هايي با چراغ خاموش در عرصه ادبيات سياسي دهه‌هاي 30 ، 40 و 50 فعاليت خود را آغاز كرده بود و خيلي‌ها از اين موضوع بي‌خبر بودند.
سبزواري اين موضوع را 24 سال بعد از انقلاب در مصاحبه با نشريه كيهان‌فرهنگي شهريور سال 1381 عنوان كرد و به خبرنگار آن نشريه گفت:«در جريان كودتاي 28 مرداد 1332 متواري و مخفي شدم، امّا بعدها خود را به شهرباني سبزوار معرفي كردم و چهار سال در وضع تعليق و بلاتكليفي به سر مي‌بردم تا سرانجام تبرئه شدم.»
او كه متولد 1304 در سبزوار است، بعدها شغل معلمي را پيشه كرد، سپس كارمند بانك بازرگاني در تهران شد و بعد از آن به ادبيات و شعر و شاعري روي آورد و همانجا نيز يك نشرية داخلي براي كاركنان بانك بنيان‌گذاري كرد.
نشريه‌اي كه علاوه بر اخبار بانك و مسائل اقتصادي ، جدول و صفحه شعر و داستان نيز داشت و مي‌توانست برخي آثار و قصائد خود را كه تأثير گرفته از سبك و زبان قصائد مسعودسعدسلمان و ناصرخسرو بود، در آنجا به چاپ برساند.
او به دليل دوستي‌ها و معاشرت‌هايش با برخي از چهره‌هاي فعال در فعاليت‌هاي سياسي مخفي و زيرزميني درسالهاي قبل از انقلاب ، در نخستين ماه‌هاي شكوفايي مبارزات مردم از ابتداي سال 1357 فعاليت‌هاي ادبي خود را تشديد كرد و به گفتة خودش ـ و البته از زبان حافظ ـ «ناگهان پرده برانداخته‌ام، يعني چه»؛ ناگهان پرده را كنار زد و وارد صفحات ادبي و عرصه شعر انقلاب شد و عنان سرودسازي سالهاي انقلاب اسلامي را در دست گرفت.
او كه خالق بسياري از سرودهاي به يادماندني سال 57 و نيز سالهاي ابتدايي انقلاب از جمله «برخيزيد، اي شهيدان راه خدا» و «الله‌اكبر ـ خميني رهبر» است، خاطرات شنيدني و خواندني زيبايي دارد.
او دربارة چگونگي خلق سرود «خميني اي امام» مي‌گويد:
سرود «خميني اي امام» را قبل از پيروزي انقلاب سرودم؛ يعني وقتي كه حضرت امام از نجف به پاريس رفتند. در آن موقع اعلاميه‌هاي حضرت امام به ايران مي‌آمد و اگر خاطر دوستان باشد، اعلاميه‌ها وقتي مي‌آمد، مثل شبنامه تكثير مي‌شد. بچه‌ها شب‌ها آنها را در خانه‌هاي اطراف مي‌انداختند و سخنراني‌ها در نوار كاست ضبط مي‌شد و كاستش دست به دست مي‌چرخيد. به هر صورت اين اعلاميه‌ها و سخنراني‌ها كه كاست مي‌شد، يك روي نوار خالي بود و عزيزاني كه اين نوارها را تكثير مي‌كردند، مي‌آمدند و مي‌گفتند يك شعري براي آن روي نوار بگو تا ضبط كنيم كه سخنان حضرت امام كه در يك روي نوار بود، پوشش داده شود. من هم يكي دو تا شعر دادم؛ يكي «با ياد عاشورا به پا خيزيد» ، يكي هم «خميني اي امام» بود، كه الان شعر « با ياد عاشورا بپاخيزيد» را به ياد ندارم.
اين شعر را عده‌اي از بچه‌هاي مطمئن و از فاميل‌هاي خودشان و دوستان خودشان آورده بودند و در خفا روي نوار ضبط مي‌كردند و پخش مي‌كردند. اين تا موقعي ادامه داشت كه تقريباً نزديك تشريف‌فرمايي حضرت امام بود. من احساس كردم اگر امام تشريف بياورند، به اولين جايي كه خواهند رفت، بهشت‌زهرا است. چون در جريان‌هايي كه قبل از انقلاب پيش آمده بود و كشتاري كه از مردم كرده بودند، كلي شهيد داشتيم. اما سرود امام را كه من سرودم و روي نوار ضبط كردم، اين نوار در دست مردم بود. در ماشين نوار را مي‌گذاشتند و كساني كه سوار ماشين مي‌شدند، اين سرود را مي‌شنيدند و به اين صورت تكثير مي‌شد. ضمناً تنها سرود « خميني اي امام» نبود، بلكه يك سرودي نيز براي زنداني‌ها گفته بودم. دقيق يادم نيست، يك سرودي بود كه با كلمه زنداني شروع مي‌شد و بيشتر آيت‌الله طالقاني مدنظر ما بود. من اينها را به دلايلي نتوانستم حفظ كنم، چون واقعاً ترس داشتم كه هرآن بريزند به خانة ما و گرفتاري پيش بيايد. از اينرو اينها از بين رفت. شايد آقاي شمسايي اينها را داشته باشد، چون نوارهايشان را ايشان پر مي‌كردند. آخرين ضبط «خميني اي امام»، موقعي بود كه امام مي‌خواست بيايد به ايران. وضع تهران خيلي از اين جهت آشفته بود و همه در انتظار آمدن امام بودند و مي‌خواهم بگويم تهران به حال انفجار رسيده بود. خانوادة سلطنتي هم در شرف فرار بودند. ما هم داشتيم آخرين ضبط خميني اي امام را انجام مي‌داديم كه در آنجا بخوانند. بعد هم «بر خيزيد اي شهيدان راه خدا».
«حميد شاهنگيان» ازنظر خانوادگي از ياران و آشنايان امام بودند و آقاي «محمد حسن زورق» هم ايشان را مي‌شناخت و از اين راه ما با آنها آشنا شديم. آقاي زورق با ايشان در ارتباط بود و شاهنگيان شمه‌اي از آهنگسازي مي‌دانست و يك مقداري به امور تصنيف و آهنگسازي وارد بود و بعد آمد در صدا و سيما منشأ خدمات زيادي شد و سرپرستي سرودها را در اختيار داشت و انصافاً از جهاتي هم خوش‌ذوق بود. گرچه نمي‌خواهم بگويم خيلي وارد به «نت» بود، ولي از نظر علمي تقريباً اين كار را درك كرده بود، و از دانشجوياني بود كه در آمريكا تحصيل كرده بودو در آنجا هم از مبلغان مكتب امام بود. بعد كه به ايران آمد، با ما آشنا شد و در مجالس ما شركت مي‌كرد. قبل از پيروزي انقلاب ، معمولاً شب‌هاي شعر تشكيل مي‌داديم كه پر از جمعيت مي‌شد و اين كار ادامه داشت تا بعد از پيروزي انقلاب و زماني كه حضرت آيت‌الله خامنه‌اي ـ رهبر معظم انقلاب‌ ـ مورد سوء قصد قرار گرفتند. حتي بعد از پيروزي انقلاب هم اين خانه‌ها پر از جمعيت بود كه از علاقه‌مندان شعر و شاعري بودند و يكي از جاهايي بود كه تقريباً شعر انقلاب نشأت گرفت، خيلي از دوستان ما از جمله آقاي بهجتي و زورق نيز شركت مي‌كردند.
از ميان شعراي آن دوره، آقاي زورق در خاطرم است كه با ما همكاري مي‌كردند. آقاي بهجتي، امام جمعة اردكان هم بود. موقعي كه به تهران منتقل شديم، آقاي زورق يك چيزهايي چاپ كرده بود. از شعراي مشهدي، آقاي قدسي بود. خود حضرت آيت‌الله خامنه‌اي بودند و علاوه بر اينها آقاي اميري فيروزكوهي و نعمت‌ميرزا زاده را مي‌شناختم. اما راه برخي از آنها با ما عوض شد. به طوري كه يك روز با آقاي بهجتي و آقاي شمسايي و به نظرم آقاي زورق بود كه به خانة آزرم رفتيم. من در آنجا احساس كردم كه دارند آزرم را مي‌دزدند. بعد از پيروزي انقلاب ، من در همان روزهاي اول با خانه ايشان رفتم و درآنجا يك مسائلي را به آزرم گفتم كه شما سال‌ها براي امام شعر گفتيد و ...
از شعراي آذري زبان، استاد شهريار را به ياد دارم و از معاصرين استاد مشفق را كه اشعار سياسي نيز دارند. اشعاري كه براي امام سروده شده است.
با آقاي شاهرخي در اولين روزهاي پيروزي انقلاب اسلامي آشنا شدم كه در روزنامه انقلاب اسلامي بودند و يك قطعه شعر هم دادم در آنجا چاپ كردند. بعدا ديدم كه اينجا اصلاً اسلامي نيست و به آقاي شاهرخي نيز گفتم كه اينجا جاي تو نيست و از آنجا بريديم.از شعراي زن، خانم صفارزاده بود و مرحوم سپيده كاشاني كه شعرهايشان بعد از انقلاب بسيار شعرهاي پخته‌اي بود.
آقاي حسين لاهوتي هم بود. همچنين آقاي ستوده كه به كردي و به فارسي شعر مي‌گفت و مرد اديبي بود و آقاي مجاهدي. از شعراي اصفهاني و اهالي استان فارس هم نصر‌الله مرداني بود و محمدعلي مرداني كه از شعراي همگام با ما بودند. كتاب «حال اهل درد» كه توسط مصطفي فيض‌ تدوين شده و انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي آن را در تير ماه 1386 منتشر كرد، خاطراتي ديگر هم دارد از جمله آشنايي با علي معلم كه در اين‌باره مي‌گويد: در اوان پيروزي انقلاب، من ايشان را نمي‌شناختم، آشنايي ما از يك شب‌ شعر شروع شد.
ايشان به جلسه آمدند و شعر بلندي نيز خواندند. يادم است جلسه در خيابان خراسان تشكيل شده بود و يكي دو تا از شعراي معروف ديگر نيز آنجا بودند. من از آنجا با ايشان آشنا شدم. سبك شعري هر دوتاي ما سبك خراساني بود. هر دو در قصيده دستي داشتيم . اين قالب نيز ساختة پيشينيان ماست، ولي ما سعي مي‌كنيم تا رنگ و لعاب عهد خودمان را به آن بدهيم كه تفاوت‌هايي با دوران ساماني و غزنوي داشته باشد.
زماني حوزة هنري كتابي چاپ كرده و درآنجا مطرح شده بود كه من از ايشان تأثير پذيرفته‌ام. البته اشكالي ندارد كه دوست از دوست خود متأثر شود. اما در آنجا نوشته بودند كه ايشان (يعني من) اين گونه شعرگويي را از آقاي معلم گرفته است. من از آن آقاي شاعري كه اين مطلب را مطرح كرده تقاضا مي‌كنم كه هنر خودشان را بيايند بنمايانند تا مردم بيايند قضاوت كنند. من نمي‌خواهم بگويم از ايشان برتر هستم. يكي از مشكلات شاعر حسد است. به عقيدة من يك شاعر بايد معلم جامعة خودش باشد. شاعري كه وظيفة خودش را بشناسد، بايد از اين مسائل دور باشد . اگرمي‌خواهد دربارة افراد قضاوت كند، قضاوت به حق كند. من آقاي علي معلم را دوست دارم، شاعر توانايي است، من از ايشان استفاده مي‌كنم و هيچ ابايي ندارم. آقاي معلم هم از من استفاده مي‌كند، چه پروايي است. اين براي انسان ننگ نيست. من شعرهاي قبل از اين جريان را دارم. مثلاً سرودة «درد من» موقعي گفته شده است كه من با آقاي معلم آشنا نبودم. قصايدي هم در آنجا دارم كه به تبع قصيده‌سرايان خراسان سرودم و غالباً در سبزوار سروده شده است. من از سال 47 به تهران منتقل شدم و آن موقع كه به تهران منتقل شدم 43 سال داشتم و پيش از آن اشعار گوناگوني گفته بودم.
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb